حسیبحسیب، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

حسیب

خاطرات مامان

سلام به نی نی بهشتی بالاخره باهر سختی بود (البته سخت ولی شیرین ٩ ماه انتظار به پایان رسید) بهمن ١٣٨٩ در شهرستان بندر چابهار متولد شدی  ٩ ماه انتظار برای اعضای خانواده سخت بود بیشتر از همه برای دایی جون و خاله جون دایی مجید می گفت پسره  خاله جون می گفت دختره  هر بار که می رفتم خانه بهداشت از خانوم دکتر می خواستم برام سونو بنویسه می گفت سونو برای جنین ضرر داره برام سونو نمی نوشت با لبخند بهم گفت هر وقت که به دنیا بیاد می فهمی دختره یا پسره منم با لبخند بهش جواب میدادم می گفتم برای من فزقی نمی کنه که  دختر باشه یا پسر فقط سالم باشه   تا اینکه مامان مریض شد ...
31 مرداد 1390

خاله جون..

                  سلام به خواهرزاده کوچولو نازم..الهی خاله فداتشه خاله  که چندساله منتظره که خاله بشه بالاخره بعدهفت سال   خداروشکرخاله شدم ، خیلی خوشحالم ،الان 5ماهه که ازدواج کردم واز خواهرزاده ام دورم هرروز واسه حسیب جونم گریه می کنم .  الان که اومدم پیشش خیلی بزرگترشده،کلی هم شیرین کاری می کنه.... خاله قربونت بره ،الان که خیلی دلم میخواد حسیبم زودتر راه بره وبازی کردنو دویدنشو ببینم......خدا حفظش کنه خودم بااینکه تازه ازدواج کردم اما خیلی دلم میخواد که یه نی نی داشته باشم .ازخدامیخوام که خدا به تمام مادرا بچه های سالم بده ازجمله خودم ...
31 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسیب می باشد